leave it to me Keep moving forward |
|||||||||||||||||
سه شنبه 26 آذر 1392برچسب:, :: 18:24 :: دستای کوچولوی : ♫ ♪ لوچیا آنا-go go tomago♪ ♫
بعد از چند لحظه میرنا اومد سراغ کریستال و گفت:تو موفق شدی!!!!!!!! کریستال:خیل خب دیگه به اندازه کافی این جمله رو شنیدم بیا بریم خونه که بد جوری خسته شدم!!!!!!!! میرنا:خخخ....خیل خب!!!!!!! دوتایی دست همدیگه رو گرفتن و به طرف خونه راه افتادن که توی راه کریستال یه دفعه با هیجان تمام دستشو گذاشت روی شونه میرنا و گفت:هی بگو ببینم به چی فکر میکنی؟ میرنا:هیچی به این فکر میکنم که چرا فیلیز این کارو میکنه؟!!!!!! کریستال:چیکار؟!!!!!! میرنا:این که اصلا به ما اطمینان نداره و قبول نمیکنه که ما به خدمت ملکه لائورا بریم؟!!خود ملکه هم جلوی چشمش ازمون درخواست کرد!!! کریستال:اوممممم به مرور زمان ممکنه قبول کنه!!!! میرنا:از کجا میدونی؟ کریستال:اوهههههه میرنا:واقعا من اصلا یادم نبود میخوای چه شکلی بشی؟!! کریستال:اوممممم نمیدونم یا هیولا یا خون آشام یکی از این ها!!! میرنا:هیولا که مال پسراست خون آشام بهتره!!!!!! کریستال:آره اوخخخخ من باید برم خداحافظ میرنا:اوهههههههه اون شب میرنا داشت ماه رو تماشا میکرد البته توی لباس خواب و برعکس همیشه با موهای باز میرنا همون طور که داشت به ماه نگاه میکرد یه دفعه یاد ملکه لائورا افتاد همون طور چهره اش میرنا با خودش گفت:خدایا چرا چرا آخه ملکه خیلی شبیه مادرمه یا بهتره اصلا بگم چطور قیافشو یادم مونده؟آخه من توی شش سالگی ازش جدا شدم رفتم مدرسه شبانه روزی!!!!! میرنا اون موقع تازه فقط انقدش بود!!!!!! میرنا:اههه الان بهتره به اینجرو چیزا فکر نکنم برم بخوابم دقیقا همون موقع فیلیز هم بیدار بود اون اصلا خوابش نمیومد!!!!!!! فیلیز از تخت پا شد و رفت به طرف پنجره که بیشتر به یه آینه شباهت داشت یعنی کلا توی نور میتونست تصویر خودشو توی شیشه ببینه!!! فیلیز یه خرده به آیینه نگاه کرد ولی تصویر الانیش رو ندید تصویر زمانی رو دید که تبدیل میشه!!!!! و علاوه بر آن توی افکار خودش هم فرو میرفت!!!!! فیلیز روشو برگردوند و به آینه با چشمای بسته تکیه داد آهی کشید و گفت:ملکه لائورا تو کی هستی؟!!!!!! چرا....چرا من نمیتونم چهره خودمو ببینم چرا همش باید زمان تبدیل رو ببینم یعنی قیافه واقعی من اونه؟ وقتی توی این افکار بود به پیشنهاد لائورا به میرنا هم فکر کرد ولی اون چون فکر واقعی لائورا رو میدونست به هیچ وجه نمیخواست میرنا و کریستال رو به عنوان همدست بپذیرد چون بر این اعتقاد بود اونا توانایی مبارزه با تمامی این سختی ها رو ندارن!!!!!! شب گذشت و صبح شد نزدیک های ساعت10 کریستال داشت با خوش حالی توی خیابون گشت میزد و آواز میخوند. la la la/la la la/I"m so happy la la la/la la la/I"m so happy la la la/la la la/la la la la la/la la la la la همین طور که آواز میخوند به چیزای دیگه هم فکر کرد کریستال:(با خودش)هااااااااا وایی من یکی باورم نمیشه توانایی و قدرت اون به قدری زیاده که میتونه توی هر موضوعی از خودش دفاع کنه!!!! واقعا زن باحالیه وایی اون موقعی که 14یا15ساله بوده کاشکی من اون موقع به دنیا اومده بودم ولی بعد یه دفعه فهمید که ملکه لائورا یه رازه و یه مشت زد توی سر خودش و گفت:ای بابا آروم باش دختر مگه دیوونه شدی ممکنه همین الان دورو برت یه فضول ایستاده باشه و حرفات رو گوش بده اونوقت هم خودت بدبخت شدی هم لائورائه بیچاره وایی چقدر من دیوونم ولی تا چشمش رو باز کرد دید که کاملا از جاده خارج شده و چندتا درخت جلوشن!!!!! کریستال:هااااا یه خرده جلوتر رفت همون رقیب قدیمیش دیانا رو دید. کریستال:وایییی بازم تو!!!!!! دیانا:میبینی که هرگز نمیتونی از دست من یکی خلاصی پیدا کنی!!!!!!! کریستال:لازم نیست کشش بدی بگو امروز میخوای چه دست گلی روی کله ی کچلم بذاری؟ دیانا:خب بر خلاف همیشه میخوام بهت خوبی کنم!! کریستال:ها......خوبی......تو.......و.........خوبی؟!!!!!! دیانا:آره میخوام بهت خبر بدم که فردا هالووینه و بازار الماسی که هر ساله زمان عید ها همه مغازه هاش رو باز میکنه و بهترین محصولات رو برای فروش میذاره امسال زود باز شده و بهترین لباسا رو برای فروش گذاشته!!!!! کریستال:خب این به من چه ربطی داره؟ دیانا:هر طور میلته از دستش بده!!!!!! کریستال تازه دزاریش افتاد و دوید به طرف دیانا و فریاد زد:واقعا!!!!!!!!!! دیانا:بله تازه با قیمت ارزون و و کیفیت خیلی بالا میتونی حتی بیای 10 تا لباس رو فقط با یه پروف داشته باشی رایگان کریستال:واییییییییی دیانا:خب حالا تصمیمت چیه با من الان میای که همین الان بازه یا نصف شب که هوا مثل یخه؟ کریستال:معلومه که میام بعد به طرف دیانا رفت دستشو گرفت و با سرعت هر چه تمام دوید و فریاد زد بزن بریم!!!!! دیانا:واااااااااااااوووووووووووووو!!!!!!!!!! بعد به طرف بازار رفتن به راستی که بازار زیبایی بود و تقریبا از اونچه که دیانا تعریف میکرد کاملا فرق داشت!!!!!! بازار کریستال:هااااااااااااا!!!!!!!! دیانا:میخوای ازش چیزی بخری؟ کریستال:آره آره آره بزن بریم!!!!!! وقتی داخل شدن کریستال به لباس ها نگاه کرد از یه لباس خیلی خوشش اومد!!!!!! کریستال:اوممممممم ببخشید خانم اجازه هست من این لباس رو پروف کنم؟ دیانا:نه امکان نداره من این پیشنهاد اومدن به اینجا رو بهت دادم پس بهتره اول من اون چیزی که خوشم اومده پروف کنم کریستال:هوممممممممم!!!!!!! دیانا رفت توی اتاق پروف لباسشو پوشید و اومد بیرون دیانا:به نظرت باحال نشدم؟ کریستال:Wow!!she"s so quite ولی بعد به حالت خودش اومد که داره از رقیبش تعریف میکنه!!!!!و گفت:خب حالا تو لباست رو امتحان کردی حالا دیگه نوبت منه!!!!!! دیانا:نمیدونستم نوبت نوبتی داریم!!!!!!!!! کریستال:تو این قانون رو گذاشتی برای خریدمون دیانا:خب اینم حرفیه!!!!!!!!! همون موقع همون پسره اندرو اومد و گفت:چقدر زیبا!!!!!!!! دیانا:واوهههههه شما هستین!!!!! کریستال:مومونه!!!!!!! اندرو:خب چی شده شما دوتا تونستین باهم کنار بیاین!!!!!! دیانا:اوهههه البته من کنار اومدم و درخواست کردم باهم بیام خرید ولی اون نمیتونه با من کنار بیاد و فقط بخاطر خرید اومد به اینجا!!!!!! کریستال که اون پشت روشو برگردونده بود دست هاشو مشت کرد و اخم کرد اندرو:چه خوب من واقعا به این جور دختر خانم ها علاقه دارم اونا واقعا باحالن!!!!!!! دیانا:واوو این نظر لطفتونه کریستال که عصبانی شده بود اومد جلو طوری که انگار به اندرو حمله ور میشه و فریاد زد:اگه شما واقعا همچین حسی دارین بهتره که با بی ادبی و ابراز احساسات مسخره و همینطور تمسخر به همه نگین چون به نظر من خانم ها اصلا نیازی به این لطف و محبت شما آقایون ندارن!!!!!!!! اندرو:چی گفتین؟ دیانا:کریستال بس کن انقدر بی ادب نباش!!!!! کریستال:هممممممم اندرو:ببینین خانم کوچولوئه مو سرخابی من!!!!!ممکنه حق با شما باشه و من زیاده روی میکنم!!!!! کریستال:تازه بهتره که اون خامه ی روی دماغتون رو هم پاک کنین اندرو:ولی این دلیل نمیشه که شما هم از حدتون زیاد برین و به همه جای من توهین کنین کریستال:هاننننننن و رفت جلو و پایش محکم زد به زانوی اندرو طوری که زانوی پسره درد گرفت و بالا و پایین پرید اندرو:این یکیو حتما یادم میمونه تا حالا هیچکی با من این کارو نکرده بود کریستال:خب میبینی که حالا کرد!!!!!!و گذاشت رفت. دیانا:اوههههه آقا شما حالتون خوبه ببخشیدش یه خرده بی ادبه اندرو:چیزیم نیست!!!!! بعد به کریستال که داشت میرفت با اخم نگاه کرد و گفت:نشونت میدم خب اینم از این قسمت حال کردین؟ مثل همیشه چند سئوال 1-حالا با اتفاقاتی که افتاده فکر میکنین ملکه لائورا چه نسبتی با دخترا داشته باشه؟ 2-نظرتون راجع به اون بازار چی بود من که خیلی دلم میخواد برم؟ 3-حالا که لباساشونو زمستانی کردم به نظرتون خوبه یا زیاده گرما داره و بهتره عوض کنم و همون لباسای تابستونی رو بذارم؟ بای نظرات شما عزیزان:
آن روزها که با تو بودن برایم آرزو بود ..
تمام شد ..! امروز با تو بودن .. یا نبودن فرقی ندارد... سیگار باشد یک خیابان و برگهای زرد پاییزی... من میروم تا دود کنم هستی ام ر
1. مثلا باید مامان میرنا باشه
![]() 2.نمیدونم عکساش برام باز نمیشد 3.خب عکسا باز نمیشدن دیگه ![]() پاسخ:چه بد!! VAMPIRE GIRL
![]() ساعت3:48---9 تير 1393
باید مادر میرنا باشه
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
سلام ببخشید دیر شد!
خیلی با حال بود!از کار کیریستال خیلی خوشم اومد پسره رو نشوند سرجاش! 1.لائورا مامان میرناست. 2.بازار بد نبود! 3.قشنگن ولی اگه تونستی قشنگ ترشون کن! راستی امشب میام قسمت های بعدی رو هم می خونم الان کلاس زبان دارم!بای! بازم ببخشید دیر شد! پاسخ:سلام نه اشکالی نداره هه آره والا باشه ولی هنوز قسمت14و15رو نخوندی
عاللیی بود
![]() پاسخ:میسی نگین استلا
![]() ساعت10:58---15 دی 1392
خوب عالی بود
خیلی قشنگ راستی جواب سوالا فکر کنم مادرشونه منم دوس دارم لباس های تابستونی خیلی بهترن راستی یه نظری دارم به نظرم بهتره قصه اندرو و کریستال رو بیشتر کنی من عاشق اون صحنه های جر و بحثشونم پاسخ:خب راستشو بخوای چون توی داستان توی زمستونه همین فکر رو دارم منتظر قسمت بعدی باش چون کیف میکنی
عالی بود..
جواب سوالا: 1-مادرشونه!!!!! 2-منم. 3-خوبن ولی عوضشون کن خوشگل تر بزار.. پاسخ: امممممم مثلا چجوری بذارم؟
موضوعات آخرین مطالب همسایه ها
![]() ستاره رویایی وب
|
|||||||||||||||||
![]() |